-
سطر بیست و سوم
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1395 23:16
توی کافه روی صندلی چرمی من تو و چند نفر دیگر بستنی قهوه و چند موهیتو تو به حرف زدن با دوستانت مشغول من با نگاه به دستانت من سرشار از حس دوست داشتن تو بی تفاوت تو نوشتی چشم بد دور باد از همه من اما کاغذ خالی و ذهن پر بادکنک نارنجی پر از عشق اما نا امید بادکنک سبز از راه نرسیده با تو همراه...
-
سطر بیست و دوم
پنجشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1395 16:18
سال ها ست در فنجانی خالی غرق شده ام بعد رفتنت...
-
سطر بیست و یکم
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 23:23
یک روز در آسمان با ماه تابان من بودم و تو دستم به سوی تو ما پا به پای هم دلها بدون غم آرام وبی غبار کوتاه و سر به زیر رویم به روی تو جانم فدای تو دستم به دست تو من در ثنای تو قلبم برای تو در سینه میتپد راهم کنار تو هموار میشود
-
سطر بیستم
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 01:00
غم ها همه در دل ها دل ها همه در غم اندوه شب ما را یکبار ببین با غم من در دل خود دیدم اشک دل او را دل در دل او نیست یکبار در این شب ها بی همهمه حیرانم بی وسوسه شیطانم با ناز و همه احساس من سر به گریبانم تو سرو تنومندی من سر به بیابانم چیست که آن سوتر بر راه دلم زد پر در این ره پر آشوب برد هوش من از سر من دل به کجا دادم...
-
سطر نوزدهم
دوشنبه 4 مردادماه سال 1389 13:19
فکر بلبل همه آنست که گل شد یارش گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
-
سطر هجدهم
یکشنبه 3 مردادماه سال 1389 15:59
میگن آدما خیلی از حرفا رو نباید به هم بزنن حتی اینکه کسی رو دوس داشته باشی هم نباید بهش بگی! چون وقتی بفهمه دو حالت داره که در هر دو حالت ولت میکنه و میره و دیگه هیچ وقت نمیبینیش!! حالت اول اینه که از حرفت ناراحت میشه و فکر میکنه که واه واه چه آدمه بد و بی جنبه ای! واسه همین دیگه دور و برت پیداش نمیشه! حالت دوم اینه...
-
سطر هفدهم
دوشنبه 28 تیرماه سال 1389 00:27
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود . . . نمیدونم چی شد؛ نمیدونم کجا رو اشتباه رفتم؛ نمیدونم چی رو گفتم که نباید میگفتم؛ اگه فاصله افتاده؛ اگه من با خودم سردم تو کاری با دلم کردی که فکرشم نمیکردم چه آسون دل بریدی از دلی که پای تو گیره که از این بدترم باشی واسه تو نفسش میره...
-
سطر شانزدهم
پنجشنبه 17 تیرماه سال 1389 02:31
یکی بود یکی نبود.. یه دونه شمع بود که تک و تنها افتاده بود یه گوشه دنیا! کلی گرد و غبار هم نشسته بود روی این شمع قصه ما. شمع همیشه با خودش میگفت که چرا به هیچ دردی نمیخوره و چرا همیشه تنهاس.. تا اینکه یه روز یه دست مهربون اومد شمع رو برداشت. تمیزش کرد. مرتبش کرد. یه جای تمیز گذاشتش. و اونو روشن کرد! شمع تازه خودش رو...
-
سطر پانزدهم
شنبه 25 اردیبهشتماه سال 1389 14:01
من عاشق هوای بارونی ام .. عاشق لحظه های مهربونی ام عاشق بغض شبونه ام .. عاشق اشکای دونه دونه ام ----------- من تو این دنیا شاید اضافی باشم!! نمیدونم.. ----------- گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست وقتی که قلب خون شده بشکست می رود اول اگرچه با سخن از عشق آمده آخر خلاف آنچه که گفتست می رود هرچند مضحک است و پر از خنده...
-
سطر چهاردهم
پنجشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1389 09:27
مرجان لب لعل تو یاقوت مرا قوت یاقوت نهم نام لب لعل تو یا قوت؟ قربان وفاتم به وفاتم گذری کن تا بوت همی بشنوم از رخنه تابوت! --------------------------------------------------------------------------- خوب رویان جهان رحم ندارد دلشان باید از جان گذرد هرکه شود عاشقشان روز اول که سرشتند ز گل پیکرشان سنگی اندر گلشان بود همان...
-
سطر سیزدهم
جمعه 3 اردیبهشتماه سال 1389 13:32
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود... زنهار ازین بیابان .. این راه بی نهایت
-
سطر دوازدهم
جمعه 20 فروردینماه سال 1389 14:30
با همه لحن خوش آواییم در به در کوچه تنهاییم
-
سطر یازدهم
یکشنبه 15 فروردینماه سال 1389 23:19
بهم یه آینه داد.. یه آینه قشنگ. بهم گفت که این آینه یه راز داره. اما من هیچ وقت رازشو نفهمیدم! بهم گفت که این دفعه که ببینمت فقط میخوام بغلت کنم.. اونقدر بغل کردیم همو.. اونقدر موندیم توی بغل هم که دهن همه از تعجب وا مونده بود.. بهترین لحظه های عمرم بود.. نمیخواستم این لحظه ها تموم بشه.. باد میوزید و ما مونده بودیم...
-
سطر دهم
جمعه 28 اسفندماه سال 1388 17:47
آخه مگه فرشته هم رسم شکستن بلده؟ آدم میتونه بد باشه. مگه فرشته هم بده؟ ----------------------------------------------------- توی اتوبوس بودم از راننده خوشم نمیومد توی تاریکی زل زده بودم به بیرون اما جز سیاهی و تاریکی وسط این بیابون چیز دیگه ای پیدا نبود! راننده هم اون آهنگ رو گذاشته بود که میگه: ((هنوزم در پی اونم .....
-
سطر نهم
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 18:05
من با صدات آروم میشم من با چشات مجنون میشم توی دلم جای تو ِ واسه همیشه میدونم که زندگی بی تو نمیشه تو کاشتی گل مهرو تو قلبم تو دادی کلید شادی رو به دستم من با تو فهمیدم قشنگی رو تو به من دادی زندگی رو برای دیدن ناز نگاهت لحظه ها رو میشمرم به نامت
-
سطر هشتم
چهارشنبه 12 اسفندماه سال 1388 18:35
به خاطر حال من که کم حوصله بودم و کم بهش می رسیدم ازش خواستم که دیگه نبینیم همو.. خواستم که دیگه به رابطمون ادامه ندیم چون من خیلی بهش کم محلی می کردم.. از خودم بدم میومد... احساس افسردگی می کردم و می کنم. . . آخه احساسی توی من دیگه پیدا نمیشه.. انگار که یه تیکه سنگ شدم.. بعد از مدت ها بهم پیامک کوتاه داد گفت که می...
-
سطر هفتم
چهارشنبه 12 اسفندماه سال 1388 11:13
مرگ بر این فاصله ها .. ننگ بر این ثانیه ها .. مرا بردند با خود .. وای بر این قافله ها ..
-
سطر ششم
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 10:26
آرام دل مرا بخوانید .. بر مردم چشم من نشانید .. آوازه عشق من شنیدید .. اندازه حسن او بدانید .. ای خوبان .. او چو آفتاب است .. در جمله شما به او چه مانید !؟ از دور در او نگاه کردن .. انصاف دهید کی توانید .. --------------------------------------------- منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
-
سطر پنجم
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 10:09
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت .. سرها در گریبان است . کسی سر برنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را.. نگه جز پیش پا را دید, نتواند... که ره تاریک و لغزان است... وگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است. نفس کز گرمگاه سینه می آید برون, ابری شود تاریک, چو دیوار ایستد در پیش چشمانت نفس...
-
سطر چهارم
پنجشنبه 22 بهمنماه سال 1388 01:13
چه بگویم با تو؟ که هنوزت هوس یار دگر می باشد.. وای چه می گویم یار!؟ تو مگر می دانی عاشقی یعنی چه؟ کاش می فهمیدی همه شب هایی که در آغوش یکی دختر ناز تا سحر سر کردی همسرت کنج محنت کده تاریکش دیده بر راه تو داشت دخترت کنج اتاقی تاریک شانه بر موی عروسک می زد و برایش می گفت: دخترم غصه نخور زود می آید بابا و تو اما تا صبح...
-
سطر سوم
سهشنبه 19 آبانماه سال 1388 16:03
الان تقریبا ۸ ماهه که من نبودم! اما الان هستم.. یه شعره که دوسش دارم.. پس قسمتی از اون رو مینویسم تا همگان بخوننش.. (شاعر: آقای زارعی) در غبار غربتی بی هم زبان / در حصار وحشتی نامهربان در هجوم درد بیگاه آمده / همزبانی تازه از راه آمده ای به کیفیات احوال آشنا / پارسالم دوست امسال آشنا دیرگاهی بود فکرم مرده بود / در...
-
سطر دوم
جمعه 4 بهمنماه سال 1387 18:02
میگه که: قوانین مانند تارهای عنکبوتی است که مگس های بزرگ از لای آنها جان سالم به در می برند و همیشه مگس های کوچکتر به دام می افتند.. اگه دقت کنیم، میبینیم که درسته.. اگه بلا نسبت ما یه مشت مگس باشیم(!) اون کله گنده ها مون هیچ وقت به این تارای عنکبوت گیر نمیکنن، ولی ما کوچیکترا فقط کافیه یه گوشه پرمون به این تارا گیر...
-
سطر اول
چهارشنبه 2 بهمنماه سال 1387 14:11
نمیدونم چرا این زمونه و دوره اینجوری شده...! رفتم تو صف نونوایی 57.5 متر صفه .. آخه یکی نیست بگه منی که 2 تا بربری میخوام چرا باید این همه توی صف واستم.. آخه انصافه!! صف هم صف نبود که.. یه توده آدم بود که اگه بخوام بگم صف چقدر بوده باید مساحتشو بگم، نه طولشو.!!! بگذریم.. یارو پیره مرده 2 سال از خدا کوچیکتره (!) یوهو...