الان تقریبا ۸ ماهه که من نبودم! اما الان هستم..
یه شعره که دوسش دارم.. پس قسمتی از اون رو مینویسم تا همگان بخوننش.. (شاعر: آقای زارعی)
در غبار غربتی بی هم زبان / در حصار وحشتی نامهربان
در هجوم درد بیگاه آمده / همزبانی تازه از راه آمده
ای به کیفیات احوال آشنا / پارسالم دوست امسال آشنا
دیرگاهی بود فکرم مرده بود / در سکوت خوش خوابم برده بود
آمدی شب را پراندی از سرم / فرصت پرواز دادی بر پرم
ای خیال انگیز و ناز و دلفریب / آشنا با درد! ای حس غریب
در کویر خشک و دلگیر حیات / هدیه کردی بر من اکسیر حیات
عقده دل را کنون وا میکنم / گوش کن! آرام نجوا میکنم
کاش میدانستی اندوه مرا / لایهای از بغض انبوه مرا
دوست دارم بعد از این نیت کنم / با تو احساس صمیمیت کنم
تا کنم چون روح خود دیوانهات / میگذارم سر به روی شانهات
غصههایم را تحمل کردهای / زود در باغ دلم گل کردهای
تا خیالت در وجودم رخنه کرد / لحظهای گرمای روحم یخ نکرد
ای زبان بی زبانیهای من / سایه بی سایبانیهای من
سینه را از کینه خالی میکنم / خویش را حالی به حالی میکنم
آشنای صبح و شامم بوی توست / خوش ترین بو در مشامم بوی توست
خاطرت روح مرا تسخیر کرد / یاد تو چشم و دلم را سیر کرد
حس نمودی درد شیرین مرا / باز کردی بغض دیرین مرا
خشک بودم تا تو لبخندم زدی / با درختی سبز پیوندم زدی
تو حریف حرفهایم نیستی / چون نمیدانی برایم چیستی
چون نیازت با غم آید در دلم / تا تو را دارم چه غم دارم ز غم
با من اکنون خویش را فریاد کن / هر کجا هستی مرا هم یاد کن