سطر ششم

 

 

آرام دل مرا بخوانید ..

 

        بر مردم چشم من نشانید ..

 

 

آوازه عشق من شنیدید .. 

 

            اندازه حسن او بدانید .. 

 

ای  خوبان ..  

  

            او چو آفتاب است .. 

 

                     در جمله شما به او چه مانید !؟ 

  

 از دور در او نگاه کردن .. 

 

           انصاف دهید کی توانید ..  

 

 

--------------------------------------------- 

 

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن  

 

 منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن

 

نظرات 4 + ارسال نظر
رهگذر سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 20:37 http://khatere-talkh.blogfa.com

چرا نصفه نوشتی اون پستتو؟


غبار غربتی بی هم زبان
در حصار وحشتی نامهربان
در هجوم درد بیگاه و نهان
همزبانی تازه از راه آمده

آمده تا قصه پردازی کند
خاطرم را باز نوسازی کند
ای به کیفیات احوال آشنا
پارسالم دوست امسال آشنا
دیرگاهی بود فکرم مرده بود
در سکوت خوش خوابم برده بود
چشمم از خواب جنون پف کرده بود
روحم اظهار تاسف کرده بود
خیمه در خاموشی شب داشتم
از هجوم هرم غم تب داشتم
آمدی شب را پراندی از سرم
فرصت پرواز دادی بر پرم
ای خیال انگیز و ناز و دلفریب
آشنا با درد! ای حس غریب
در شب تنهایی و دلواپسی
خوب می دانستم از ره می رسی
در کویر خشک و دلگیر حیات
هدیه کردی بر من اکسیر حیات
ای گرامی مقصد پرواز من
محرم خلوت سرای راز من
عقده دل را کنون وا می کننم
گوش کن آرام نجوا میکنم .. .
گریه های بی صدا را گوش کن
گوش کن ای شکوه ها را گوش کن
ای صفای آب در یک ظهر داغ
عشق بر لوح دلت یک مهر داغ
در نگاهت غم خیال انگیزتر
چشم تو از چشم من لبریزتر
دوست دارم بعد از این نیت کنم
با تو احساس صمیمیت کنم
تا کنم چون روح خود دیوانه‌ات
می‌گذارم سر به روی شانه‌ات
غصه هایم را تحمل کرده ای
زود در باغ دلم گل کرده ای
در هجوم شکوه کوتاه آمدی
صبر کردی با دلم راه آمدی
تا خیالت در وجودم رخنه کرد
لحظه ای گرمای روحم یخ نکرد
ای زبان بی زبانی های من
سایه بی سایبانی های من
با تو دل را اهل سازش می کنم
غصه را گرم نوازش می کنم
سینه را از کینه خالی می کنم
خویش را حالی به حالی می کنم
آشنای صبح و شامم روی توست
بهترین بو در مشامم بوی توست
با تو شورانگیز حتی شوکران
خاطرت معنایی از مابهتران
کاش می دانستی اندوه مرا
لایه ای از بغض انبوه مرا
خاطرت روح مرا تسخیر کرد
یاد تو چشم و دلم را سیر کرد
حس نمودی درد شیرین مرا!
باز کردی بغض دیرین مرا
خشک بودم تا تو لبخندم زدی
با درخت سرو پیوندم زدی
تو حریف حرفهایم نیستی
چون نمی دانی برایم چیستی
گرچه غم همواره در جان من است
روز و شب ناخوانده مهمان من است
باز هم دل را ز غم پر می کنم
از غم اظهار تشکر می کنم
چون نیزت ببا غم آید در دلم
تا تو را دارم چه غم دارم ز غم
خوب شد تا درد دل کردیم ما
تازه فهمیدیم همدردیم ما
با من اکنون خویش را فریاد کن
هرکجا هستی مرا هم یاد کن

کاملش کن


ضمنا
شاعرشم آقای زارعی نیست!
حسین زارعیه!!

بی نام دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:38

متوجه منظورتون نمی شم

کی متوجه منظور من نمیشه !؟

خوب یه ردی از خودتون میزاشتین تا من بتونم منظورم رو به شما بگم!

منظور چی رو متوجه نمیشین!؟

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:57

متوجه منظورتون نمی شم ازین جهت که گفتین:" شاعرشم آقای زارعی نیست!
حسین زارعیه!!" توضیح بدیم ممنون میشم

دوست عزیز..

من گفتم شاعرش آقای زارعی هستن.

بعد یه بنده خدایی توی کامنت ها نوشت که آقای زارعی نه و حسین زارعی! این رو من نگفتم :)

اونم منظورش این بود که من اسم کاملش رو چرا ننوشتم توی وبلاگ.

امیدوارم حل شده باشه ابهامتون


با تشکر - جاویدان

بی نام جمعه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 18:25

مرسی... حل شد

دوست عزیز..
یه نام و نشونی از خودت میذاشتی..

خوشحالم که حل شد :)

موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد