نمیدونم چرا این زمونه و دوره اینجوری شده...!
رفتم تو صف نونوایی 57.5 متر صفه .. آخه یکی نیست بگه منی که 2 تا بربری میخوام چرا باید این همه توی صف واستم.. آخه انصافه!! صف هم صف نبود که.. یه توده آدم بود که اگه بخوام بگم صف چقدر بوده باید مساحتشو بگم، نه طولشو.!!! بگذریم.. یارو پیره مرده 2 سال از خدا کوچیکتره (!) یوهو از راه رسیده میگه جای من اینجا جولوی شما بوده!! میگم حاجی.. من 2 ساعته اینجام.. اومدم شما نبودی اینجا... میگه بودم، حتما حواست پرت بوده منو ندیدی...!! بعد از 2 ساعت گپ دوستانه(!) پیره مرد با آدمای توی صف پیره مرده هنوز مصمم بود که جاش همینجا بوده، هرچند که نبوده..!!
خوشبختانه لطف خدا شامل حالم شده و چیزی که زیاد دارم وقته.!!!
نتیجه اخلاقی داستان:
آدم پیر که میشه حواس پرت میشه یا شایدم حوصله تو صف واستادن نداره!!
آره خدایی..
از قدیم گفتن پیری و هزار جور درد و مرض
من سعی میکنم پیره خوبی باشم .. توم سعیت و بکن
همین دیگه .. گفتم بگم بدونی!!!!!!!!!!!
از قدیم گفتن گر پیر شوی ز غوره حلوا سازم..
مرسی که سر زدی وبلاگ جالبی داری
سلام
ممنونم از حضور شما
وب خوبی دارید موفق باشید
سلام
چرا این همه گله !!!!!۱۱
اول تکلیفتو با خودت روشن کن چی می خوای؟ چی دوست داری ؟ بعد از بقیه گله کن دوست گلم
از اینکه به من سر زدی ممنون
بازم میام قلمت خوبه ..... یه حرف تازه بزن
تابعد.....
سلام
مرسی شما هم لینک شدین