سطر شانزدهم

 

 

یکی بود یکی نبود..  

 

یه دونه شمع بود که تک و تنها افتاده بود یه گوشه دنیا! کلی گرد و غبار هم نشسته بود روی این شمع قصه ما. شمع همیشه با خودش میگفت که چرا به هیچ دردی نمیخوره و چرا همیشه تنهاس..

 

تا اینکه یه روز یه دست مهربون اومد شمع رو برداشت. تمیزش کرد. مرتبش کرد. یه جای تمیز گذاشتش. و اونو روشن کرد! 

 

شمع تازه خودش رو شناخته بود. تازه فهمیده بود که به چه دردی میخوره و عاشق اون دستای مهربون شده بود.

 

شمع برای صاحب اون دستای مهربون سنگ تموم گذاشت و تا جایی که در توانش بود به اون روشنایی داد و کمکش کرد و به پای اون نشست و خودش سوخت تا صاحب اون دستای مهربون رو خوشحال کنه. 

 

فکر میکرد که یه حسه دو طرفه بین اونا برقراره.. 

 

فکر میکرد که اون آدم مهربون واقعا شمع رو دوست داره.. 

 

اما.. 

  

          اما نمیدونست که دیر یا زود دور انداخته میشه!! 

 

------------------------------------------------------------------ 

  

بس که دیوار دلم کوتاه است 

  

               هرکه از کوچه تنهایی من می گذرد 

 

                                       به هوای هوسی هم که شده 

 

                                                        سرکی می کشد و می گذرد 

 

 

 

 

 

تحمل میکنم بی تو به هر سختی -- به شرطی که بدونم شاد و خوشبختی 

 

 

 

       

نظرات 8 + ارسال نظر
مهدی پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:52 http://armageddon.blogsky.com

روزهای بی خاطره ...
منو یاد کسی و بلاگش انداخت که خاطرات خوبی دارم ازشون

Nazi پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:58 http://www.nazishop.mihanblog.com

سلام دوست من

وبلاگ زیبایی داری . خوشحال میشم به منم سر بزنی.

http://nazishop.sub.ir

در ضمن اگه دوست داشتی منو با عنوان

- نـــــازی شــاپ - لینک کن بعد به هم خبر بده تا لینکت کنم.

با تشکر

من پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 22:05

اون شمع از این ودل شمع هاست که دیر آب میشه..
تو میتونی..
دوباره روشن شو..
دوباره نور و گرما بده.....


تو میتونی
تو خوبی...باورکن

دوباره روشن بشم ؟
برای کی ؟

کسی لازمم نداره!

چرا من باید به پای دیگران بسوزم؟ به پای کسایی که هیچ کدومشون هیچ وقت قدر منو ندونستن!!!


من خوبم!؟ مگه منو میشناسی اصلا؟ من بدم!

من جمعه 18 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:49

مگه میشه نشناسم؟!

هیم ! پس میشناسی :)

قضیه داره جالب میشه

باید حدس بزنم که شما کی هستی یا خودتون میگین!؟

رومینا جمعه 18 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 23:50 http://black-love.blogsky.com/

نه بابا ناراحت نیستم مگه بچه ام
منم خواستم مثل شما شوخی کنم
اشکالی داره ؟؟؟؟؟؟؟؟
من شرمنده هستم
گذشته ها گذشته

موفق باشی


زندگی خاطره است
زندگی احساس است
زندگی هرچند سخت است ولی شیرین است
زندگی زیباست

تقدیم به یک دوست جدید

از طرف رومینا

من شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:55

نذار به مدرکت شک کنم!!!
یعنی تو واقعا نمیدونی من کیم!!

خوب راستشو بخوای من نمیدونم شما کی هستی :)

من که خودم به مدرکم شک دارم!! فک کن!! :)

پسری یا دختر ؟

فامیلی یا دوست یا هم کلاسی؟

:)

بعدشم آخه من از کجا باید بشناسمت آخه! آخه هیچ ردی آخه از خودت نذاشتی اینجا که آخه!

رومینا شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 15:23 http://black-love.blogsky.com/

شمع تنها بود
هر چند که تنها بود
ولی عاشق بود

او برای عشق سوخت
برای دوست داشتن
برای دل دادن
شمع عاشق بود

امیدوارم مثل شمع زندگی کنی
بسوزی و عاشق باشی
ولی به دل کسی روشنایی عشق و محبت ببخشی
این اصل مهمه زندگی

ممنون از آپ قشنگت
راستی برای اثبات دوستی
لینک شدی

موفق باشی
رومینا

رومینا چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 21:41 http://black-love.blogsky.com/

سلام دوست عزیز
آپ جدید گذاشتم اگر دوست داری بیا بخون و نظرتو بگو
خوشحال میشم

رومینا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد