توی کافه روی صندلی چرمی
من
تو
و چند نفر دیگر
بستنی
قهوه
و چند موهیتو
تو به حرف زدن با دوستانت مشغول
من با نگاه به دستانت
من سرشار از حس دوست داشتن
تو بی تفاوت
تو نوشتی چشم بد دور باد از همه
من اما کاغذ خالی و ذهن پر
بادکنک نارنجی پر از عشق اما نا امید
بادکنک سبز از راه نرسیده با تو همراه
----------------------------------
آب و آتش به هم آمیخته ای از لب لعل
یک روز در آسمان
با ماه تابان
من بودم و تو
دستم به سوی تو
ما پا به پای هم
دلها بدون غم
آرام وبی غبار
کوتاه و سر به زیر
رویم به روی تو
جانم فدای تو
دستم به دست تو
من در ثنای تو
قلبم برای تو
در سینه میتپد
راهم کنار تو
هموار میشود
غم ها همه در دل ها
دل ها همه در غم
اندوه شب ما را
یکبار ببین با غم
من در دل خود دیدم
اشک دل او را
دل در دل او نیست
یکبار در این شب ها
بی همهمه حیرانم
بی وسوسه شیطانم
با ناز و همه احساس
من سر به گریبانم
تو سرو تنومندی
من سر به بیابانم
چیست که آن سوتر
بر راه دلم زد پر
در این ره پر آشوب
برد هوش من از سر
من دل به کجا دادم
من سر به کجا دارم
من در دل این شب ها
یکبار تک و تنها
آهسته نظر کردم
بر روی همه دنیا
جز نام پر احساست
نیست ندا دیگر
با آن همه پیمان ها
نیست صدا دیگر