سطر بیست و سوم



توی کافه روی صندلی چرمی


من


   تو


      و چند نفر دیگر



بستنی


   قهوه


      و چند موهیتو



تو به حرف زدن با دوستانت مشغول


      من با نگاه به دستانت




من سرشار از حس دوست داشتن


       تو بی تفاوت



تو نوشتی چشم بد دور باد از همه


      من اما کاغذ خالی و ذهن پر




بادکنک نارنجی پر از عشق اما نا امید


بادکنک سبز از راه نرسیده با تو همراه




----------------------------------




آب و آتش به هم آمیخته ای از لب لعل